گفت : " عشق و عاشقی رو بی خیال ؛ بیا بازی کنیم.
بازی را تو انتخاب کن "
گفتم : قایم باشک
تو چشم بگذار
من لابه لای آغوشت پنهان می شوم.
" گفت نه !! "
گفتم : وسطی
من می نشینم وسط دلت
وبا هر بار تپیدنش،
از تو، بُــل که نه، جان می گیرم.
" گفت نه !! "
گفتم : اسم و فامیل
با "دال" باشد، لطفا
و هر چیز از اسم و فامیل و اشیا.
می شود " دوستت دارم "
" گفت نه !! "
گفتم : گرگم به هوا
من گرگی می شوم هوایی تو
رام رام
و از کنارت جم نمی خورم.
" گفت نه !! "
گفتم : عمو زنجیر باف
تو دروغ هایت را بباف .
زنجیر هم به دست و پای من
و من عمری اسیرت می شوم.
" عصبانی شد و فریاد زد : " نه "
بچه شده ای .
باید مثل بزرگترها بازی کنیم !!!
مثلا .
" تو سَرت گرم خاطراتمان باشد. "
" و من تا جایی که می توانم دور می شوم ".